سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جستجوی دانش برای خدای همراه با نشان نیکو و عمل شایسته، بخشی از پیامبری است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
حدیث حضرت ابراهیم (ع) - بیقرار ظهور
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
: جستجو
اوقات شرعی

  • بازدید امروز: 4
  • مجموع بازدیدها: 52093
    » لوگوی وبلاگ


    » لینک دوستان


    » آرشیو مطالب
    بیقرار ظهور
    دلنوشته
    بهار 1386
    زمستان 1385

    » طراح قالب
    »» حدیث حضرت ابراهیم (ع)

    گویند : وقتى که برادران یوسف علیه السلام ، او را در چاه آویزان کردند تا او را به آن بیفکنند ، طبیعى است که یوسف خردسال در این حال محزون و غمگین بود ، اما در این میان غم و اندوه ، دیدند لبخندى زد ، خنده اى که همه برادران را شگفت زده کرد ، از هم مى پرسیدند ، یعنى چه ؟ اینجا جاى خنده نیست ؟ گفتند بهتر است از خودش بپرسیم .

    یکى از برادران که یهودا نام داشت ، با شگفتى پرسید: برادرم یوسف ! مگر عقل خود را باخته اى ، که در میان غم و اندوه ، مى خندى ؟ خنده ات براى چیست ؟

    یوسف با جمال ، که به همان اندازه و بیشتر با کمال نیز بود ، دهانش چون غنچه بشکفید و گفت :

    روزى به قامت شما برادران نیرومندم نگریستم ، با خود گفتم : “  ده برادر نیرومند دارم ، دیگر چه غم دارم ! آنها در فراز و نشیب زندگى مرا حمایت خواهند کرد و اگر دشمنى به من سوء قصد داشته باشد ، با بودن چنین برادران شجاع و برومندى ، چنین قصدى نخواهد کرد ، و اگر سوء قصدى کند ، آنها مرا حفظ خواهند کرد .

    اما چرا خدا را فراموش کردم ، و به برادرانم بالیدم ، اکنون مى بینم همان برادرانم که به آنها بالیدم ، پیراهنم را از بدنم بیرون کشیدند و مرا به چاه مى افکنند .

    این راز را دریافتم که باید به غیر خدا تکیه نکنم ، خنده ام خنده عبرت بود ، نه خنده خوشحالى .

    برگرفته از کتاب : سرگذشتهاى عبرت انگیز ، اثر: محمد محمدى اشتهاردى



    نوشته های دیگران ()

    نویسنده متن فوق: » bigharar ( جمعه 85/8/5 :: ساعت 8:33 صبح )